Sunday, June 21, 2009

قهرمانهای یک داستان واقعی

بسم الله الرحمن الرحیم

نمی دونم الان تو این لحظه شب چند نفر دیگه دارن وصیت نامه هاشون رو می نویسن و دلشون رو خالی می کنن، از دنیا خداحافظی می کنند و دوستانشون رو که بهشون بدی کردند می بخشن؛ خودشون رو سبک می کنن و حاضر می شن که فردا کشته بشن...
آماده ی پرواز میشن ....

چه نشسته ای؟! دولتها که بخاطر سیاستهایشان اغلب چیزی نمی گویند ولی ای ملتهای زمین! شما چطور؟ کدام سیاست شما بخطر می افتد؟
فکر کنید، برای اعتراض به ظلمی حرکتی بکنید. آنها ملتی دیگر نیستند، آنها و ما بر روی یک خاک زندگی می کنیم، چه چیز را برای جدائیمان باور کنیم؟
مگر همه مان دلی نداریم که با دیدن کشتاری ناحق بدرد می آید؟ پس تفاوتمان چیست؟ ما همه یک ملتیم، اگر که دلی داریم ....
بگذارید فردا برای قصه شب فرزندانمان یک قصه واقعی تعریف کنیم...
قصه ملتی را که بر زمین زندگی می کردند، در برابر ظلم باهم ایستادند، من هم یکی از ایستندگان بودم نه تایید کنندگان ظلم.
من قهرمان داستان بودم، در این داستان همه آنها که ایستادند قهرمان بودند...

No comments:

Post a Comment